پــرواز تا خــدا



از شرمندگی چیزی ندارم که بگویم فقط این را می خواهم مراببخش که هنوزم که هنوز است حضور شما را درک نکرده ام .

گناهانم زنجیر به پاهایم زده و پرده بر چشمانم افکنده و نَفسَم افسارم  را در دست گرفته

آقا جان مددی کن تا آزاد شده دست شما باشم.


از صلیب سرخ آمده بودند اردوگاه اسرا گفتند:

در اردوگاه شما را شکنجه‌تان می‌کنند یا نه؟
همه به آقا سید نگاه کردند ولی آقا سید چیزی نگفت
مأمور صلیب سرخ گفت:آقا شما را شکنجه می‌کنند یا نه؟ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید.
آقا سید باز هم حرفی نزد.
پس شما را شکنجه نمی‌کنند؟
آقا سید با اون محاسن بلند و ابهت خاص خودش سرش پایین بود و چیزی نمی گفت. نوشتند اینجا خبری از شکنجه نیست.
افسر عراقی که فرمانده اردوگاه بود، آقای ابوترابی را برد تواتاق خودش گفت:
تو بیشتر از همه کتک خوردی، چرا به اینها چیزی نگفتی؟
آقای ابوترابی برگشت فرمود:ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند . دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمی‌برند.
فرمانده اردوگاه کلاه نظامی که سرش بود را محکم به زمین کوبید و صورت آقا سید را بوسید بعدش هم نشت روی دو زانو جلو آقا سید و تو سر خودش می زد
می گفت شما الحق سربازان خمینی هستید.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

همه برای سلامتی محمد حسین عزتی آرایش چشم آموزش رایگان کسب درآمد از فروش فایل قلقلی سلامتی و تندرستی مدیریت مالی و پس انداز وبلاگ آسمان آنلاین دادگستری شهرستان دهگلان bankeazmoon